…
بامن اکنون چه نشستنها خاموشیها
باتواکنون چه فراموشیهاست
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد!
من اگرمانشوم تنهایم
تو اگرمانشوی
_خویشتنی
ازکجا که من و تو
شوریکپارچگی رادرشرق
بازبرپانکنیم
ازکجا که من و تو
مشت رسوایان را وا نکنیم.
من اگربرخیزم
تو اگربرخیزی
همه برمی خیزند
من اگربنشینم
تو اگربنشینی
چه کسی برخیزد؟
چه کسی بادشمن بستیزد؟
چه کسی
پنجه درپنجه هردشمن دون
_آویزد
دشتها نام تورامی گویند.
کوهها شعرمرا می خوانند.
کوه باید شدوماند
رودبایدشدورفت
دشت بایدشدوخواند.
درمن این جلوه اندوه زچیست؟
درتواین قصه پرهیز_که چه؟
حرف رابایدزد!
دردرابایدگفت!
سخن ازمهرمن و جورتونیست.
سخن از
متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندارسرور آور مهر
...
سینه ام آینه ای ست
باغباری ازغم
تو به لبخندی آینه بزدای غبار
...
من چه می گویم آه...
باتواکنون چه فراموشیها
بامن اکنون چه نشستنها خاموشیهاست.
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
من اگربرخیزم
تواگربرخیزی
همه بر می خیزند